گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ماهنامه موعود شماره 32
فجر مقدس- 12







حوادث آخرین ماههاي پیش از ظهور مجتبیالسادة ترجمه: محمود مطهرينیا در بخشهاي قبلی، حوادثی را که از ماه جماديالثانی
سال پیش از ظهور تا ماه ذیقعده همان سال پیش میآید بررسی کردیم. در این قسمت به بررسی رویدادهایی میپردازیم که در ماه
محرم رخ میدهند. ب - فرو رفتن در بیابان (از علایم حتمی) سفیانی که از ظهور حضرت مهدي(ع) خبردار شده است، سپاهی را
» خزیمه « است که به او » کَلَب « به سوي حجاز گسیل میدارد، آنها روز دوازدهم محرم به مدینه میرسند. فرمانده این سپاه از قبیله
ساکن » ابیالحسناموي « میگویند. چشم چپش نابیناست و روي مردمک چشمش پرده ضخیمی وجود دارد. در مدینه به خانه
میشود. سپاه اموي در مدینه سه روز میمانند و آن شهر را غارت میکنند و کشتارگاههایی را برپا میکنند و خون اهالی آنجا را بر
زمین میریزند و مردان را کشته و زنان و دختران را اسیر میکنند، منبر رسولاللَّه(ص) را خردکرده و قبر شریفشان را منهدم
میکنند. حیوانات و مرکبهاي آنها در مسجد مبارك پیامبر(ص) مدفوع میکنند. پس از آن سپاه سفیانی از مدینه به قصد جنگیدن
با تازهواردان مکه و [به گمان خود] به هم آوردن سر و ته جریان نوظهور حضرت مهدي(ع) خارج میشود. به خاطر شدت و نحوه
تخریب این سپاه احادیث ما آن را به سیل تشبیه کردهاند 1. این سپاه در میانه راه به بیابان بیداء که بین مکه و مدینه واقع شده است
میرسند 2. لشکریان شب پانزدهم محرم به این منطقه میرسند و شب را در آنجا بیتوته میکنند. خداوند متعال به جبرئیل(ع) فرمان
داده و او هم فریادي از سر خشم و غضب بر آنها میکشد که: اي بیداء (بیابان)! این جمعیت ستمگر در خود فرو بر. زمین هم آنها
را با تمام سلاحهایشان میبلعد که تنها دو نفر که از قبیله جهینه هستند و ملقب به بشیر و نذیر میشوند نجات مییابند که بر صورت
آنها چنان سیلی زده میشود که چهره هر دو به عقب برمیگردد. بشیر به دستور جبرئیل به خدمت حضرت مهدي(ع) رفته و خبر
هلاکت لشکر سفیانی را به ایشان میدهد و سپس به دست آن حضرت توبه میکند و حضرت هم مرحمت کرده و او را به حالت
اولش برمیگردانند. نذیر هم براي انذار و برحذر داشتن سفیانی، به شام میرود و او را هم از این جریان خبردار میکند و خود
میمیرد. مکه پس از این جریان امنیت خویش را باز مییابد و احدي از پادشاهان و فرمانروایان جرأت نمیکند که به قصد جنگیدن
با این جمعیت تازه وارد مکه، بدانجا رو کند و هر کدام هم که راه افتاده بودند برمیگردند که مبادا آنها هم دچار چنین سرنوشتی
بشوند. امام(ع) هم که به مرتب کردن و آموزش سپاه ده هزار نفري خویش در مکه مشغول بودهاند، آنها را حرکت داده و رو به
مکه میکنند تا اینکه به محلی که سپاه سفیانی فرو رفته بودند میرسند و حضرت به یاوران خویش آن نقطه را نشان میدهند.
سفیانی که بخشی از سپاهش در بیابانهاي حجاز فرو رفتهاند و بخشی دیگر هم در عراق از سید خراسانی و یمنی شکست جدي
خوردهاند، سعی میکند که در منطقه شام تا آنجا که میتواند تجدید قوا کند تا این امکان را بیابد که بزرگترین صحنه جنگ
باحضرت را پس از ظهورشان به تصویر بکشد و جنگ خونباري را از دمشق تا قدس به پا کند. احادیثی که به سرنوشت سپاه
سیلآساي سفیانی پیش از رسیدن به مکه اشاره میکنند از این قرار است: امام صادق(ع) میفرمایند: [ظهور] حضرت مهدي(ع) پنج
نشانه [حتمی] دارد: سفیانی، یمانی، صیحه آسمانی، شهادت نفس زکیه و فرو رفتن در بیابان. 3 و در جاي دیگري آن حضرت این
فرو رفتن در بیابان را صراحتاً از علایم حتمی ظهور برمیشمرند. 4 اصبغ بن نباته حضرت علی(ع) روایت میکند که فرمودند: ... و
صفحه 55 از 66
شورش سفیانی، پرچمی قرمز رنگ، فرماندهاش مردي از قبیله کلب است و 12000 نفر از سپاهیانش رو به مکه و مدینه میکنند که
فرمانده آنها مردي از بنیامیه است که به او خزیمه میگویند که چشم چپش نابیناست و سفیدي ضخیمی روي مردمک چشمش را
پوشانده است خود را شبیه مردان میکند پرچم خویش را برنمیگرداند تا اینکه در مدینه در خانه شخصی به نام ابوالحسن اموي
منزل کند. و گردانی را به دنبال مردي از خاندان پیامبر(ص) که شیعیان به دور او جمع شدهاند میفرستد؛ سپاهیان به فرماندهی
مردي غطفانی رو به مکه میکنند در میانه راه به بیابان سفیدي که میرسند در کام زمین فرو میروند و جز دو نفر که بناست نشانه
[و عبرتی] براي دیگران باشند کسی باقی نمیماند که آنها را هم خداوند صورتشان به پشت برگردانده است. 5 آري به خوبی
میتوان در آن روز تأویل این آیات را مشاهده کرد که: وَلَوتَري افذ فَزفعفوا فَلافَوتٌ وَ افخفذفوا مفن مَکانف قَریبف وَ قالفوا آمَنّا
× وَ قَد کَفَرفوا بفهف مفن قَبلف وَ یَقذفففونَ بفالغَیبف مفن مَکانف بَعیدف × بفهف وَ أَنّی لَهفم التَّناوفشف مفن مَکانف بَعیدف
وَحیلَ بَینَهفم وَ بَینَ ما یَشتَهفونَ کَما ففعفلَ بفاَشیاعهم مفن قَبلف افنَّهفم کانفوا فی شَ کّف مفریبف 6. اگر ببینی، آنگاه که سخت
بترسند و رهاییشان نباشد و از مکانی نزدیک گرفتارشان سازند. گویند: اینک به رسول ایمان آوردیم. اما از آن جاي دور چسان به
دست یابند؟ پیش از این به او کافر شده بودند و به گمان خویش به او تهمت میزدند. میان آنها و آن آرزو که دارند جدایی افتاد.
همچنان که با دیگران که چنین میاندیشیدند و سخت در تردید بودند، نیز چنین شد. 7 و این آیه: یا اَیّفها الَّذینَ افوتفوا الکفتابَ
آمفنفوا بفما نَزَّلنا مفصدّفقاً لفما مَعَکفم مفن قفبلف اَن نَطمفسَ وفجفوهاً فَنَرفدّها عَلی اَدبارفها اَونَلعَنَهفم کَما لَعَنّا اَصحابَ السَّبتف وَ
کانَ اَمرفاللَّهف مَفعفولًا. 8 اي کسانی که شماره کتاب داده شده، به کتابی که نازل کردهایم و کتاب شما را نیز تصدیق میکند
ایمان بیاورید؛ پیش از آنکه نقش چهرههایی را محو کنیم و رویها را به قضا برگردانیم. یا همچنان که اصحاب سبت را لعنت کردیم
شما را هم لعنت کنیم و فرمان خدا شدنی است. 9 امام صادق(ع) در جاي دیگر فرمودند: سفیانی لشکري را به مدینه گسیل میدارد
که آنجا را خراب و قبر مطهر [حضرت رسول(ص)] را منهدم میکنند و استران و چهارپایان آنها در مسجدالنبی(ص) مدفوع خود را
میریزند. 10 حدیفۀ بن یمان از وجود مقدس پیامبراکرم(ص) نقل میکنند: ... سپاه دوم وارد مدینه میشود و سه شبانهروز آنجا را
تاراج میکنند. سپس به قصد مکه از آن شهر خارج میشوند تا اینکه به بیابان (بیداء) میرسند. خداوند متعال جبرئیل را میفرستد
و به او میگوید برو آنها را محو کن. او هم ضربهاي با پایش زده و خداوند متعال آنها را در زمین فرو میبرد جز دو نفر از آنها
نجات نمییابد که هر دو از قبیله جهینه هستند و براي همین گفتهاند خبر یقینی و مسلم نزد جهینهايهاست و سپس حضرت این آیه
را تلاوت کردند 11 . جابربن یزید جعفی از امام باقر(ع) روایت کرده است: ... سفیانی سپاهی را »... وَلَوتَري افذ فَزفعفوا « : قرآن کریم
به مدینه میفرستد که حضرت مهدي(ع) [به ناچار] از آنجا دور شده و به مکه میروند. به سپاهیان سفیانی خبر میرسد که ایشان به
مکه رفتهاند. او هم سپاهی به دنبال ایشان میفرستد آنها به آن حضرت نمیرسند تا اینکه ایشان همانند حضرت موسی(ع) ترسناك
از تعقیب کنندگانشان وارد مکه میشوند. فرمانده سپاه سفیانی وارد بیداء (بیابان) میشوند. منادي هم از آسمان ندا میدهد که اي
بیداء! آنها را در کام گیر و بیابان هم آنها را در خود فرو میبرد. 12 آن حضرت در حدیث دیگري فرمودند: سفیانی از نسل
ابوسفیان بن حرب است. سپاهی را به سوي ایشان میفرستد که در سرزمین بیداء در شبی مهتابی که قرص ماه کامل است، بیتوته
میکنند. چوپانی از آنجا عبور میکند و با خود میگوید: بیچاره مردم مکه که اینها چه بر سرشان خواهند آورد. میرود و
برمیگردد و آنها را نمیبیند میگوید: سبحاناللَّه! یعنی در یک لحظه کوچ کردند [و از اینجا رفتند]؟ به منزلگاه آنها که میرسد
لباسی را میبیند که بخشی از آن در زمین فرو رفته و بخشی دیگر آن بیرون است؛ سعی میکند که آن را درآورد ولی نمیتواند
پس میفهمد که در زمین فرو رفتهاند. 13 امیرالمؤمنین(ع) در این رابطه فرمودند: ... و امّا سپاه مدینه، وقتی به میانه راه در بیداء
میرسند جبرئیل فریاد عظیمی بر سر آنها میزند. همگی از بین رفته و خداوند آنها را به کام زمین میفرستد. باقیمانده سپاه دو
نفرند: یکی بشیر و دیگري نذیر. جبرئیل بر سر آنها هم داد میکشد و خداوند چهرههایشان را به پشت سر برمیگرداند. نذیر به نزد
صفحه 56 از 66
سفیانی میرود و او را از آنچه اتفاق افتاده باخبر میکند. 14 مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل کرده است که فرمودند: ... سپس
آنکه چهرهاش وارونه شده و به پشت سرش چرخیده رو به سوي حضرت مهدي(ع) کرده و در مقابل ایشان میایستد و میگوید:
سرور من! من بشیرم. یکی از ملایکه خداوند مرا امر کرد که به شما بپیوندم و شما را به از بین رفتن سپاه سفیانی، بشارت دهم.
حضرت میگویند: قصه تو و برادرت چیست؟ آن مرد میگوید: هر دو در سپاه سفیانی بودیم، از دمشق تا زوراء (بغداد) به هر جا
رسیدیم آنجا را خراب و یکسان با خاك کردیم. کوفه و مدینه را هم خراب کردیم. منبر را شکستیم و چهارپایان در
مسجدالنبی(ص) مدفوع خود را ریختند و سپس از آنجا خارج شدیم... میخواستیم کعبه را هم خراب کرده و اهالی مکه را از بین
ببریم. وقتی به بیداء رسیدیم، در آنجا منزل کردیم. یک نفر فریاد کشید: اي بیداء! این قوم ستمگر را فرو بر! بهدنبال آن زمین
شکافته شد و تمام سپاه را بلعید. غیر از من و برادرم، حتی یک افسار شتر هم [از آن سپاه و سپاهیان] روي زمین باقی نماند! سپس
آن ملایکه به سراغ ما آمد و بر چهرههایمان زد و اینطور شد که میبینید. به برادرم گفت: واي بر تو اي نذیر! به سوي سفیانی
ملعون در دمشق برو و او را با (اعلام) ظهور حضرت مهدي آل محمد(ص) انذار کن و به او بفهمان که سپاهش را خداوند در بیداء
از بین برد. به من هم گفت: به مهدي(ع) در مکه بپیوند و او را به نابودي ستمگران بشارت ده. به دستش توبه کن که او قبول
میکند. حضرت هم دستش را به چهرهاش میکشد و آن را به حالت اولیهاش باز میگرداند و (بشیر هم) با ایشان بیعت میکند و
همراهشان میشود. 15 امام پنجم(ع) هم فرمودند: ایشان (از مکه) خارج میشوند تا اینکه به بیداء میرسند (حضرت مهدي(ع) رو
به سپاهیان خویش کرده و) میگویند: اینجا موقعیتی است که آن جمعیت را زمین بلعید و این همان آیه قرآن است که میفرماید:
أَفَأَمفنَ الَّذینَ مَکرَوفا السَّیفئاتَ اَن یَخسففَ اللَّهف بفهفمف الَارضَ اَویَأتفیَهفم العَذابف مفن حَیثف لایَشعفروفنَ اَویأخفذَهفم ففی
تَقَلّفبفهفم فَماهفم بفمفعجفزینَ 16 . آیا آنان که مرتکب بدیها میشوند، مگر ایمنند از اینکه زمین به فرمان خدا آنها را فرو برد یا
عذاب از جایی که نمیدانند بر سرشان فرود آید؟ یا به هنگام آمد و شد فروگیردشان، چنان که نتوانند بگریزند؟ 17 حوادثی را که
طی این سلسله مطالب براي ماههاي رجب تا محرم برشمردیم میتوان به شکل زیر مرتب و خلاصه کرد: جدول زمانبندي حوادث
6 ماهه دوم آخرین سال غیبت ماهروزمکان و موقعیتحادثه 9 رجب 20 جماديالاول تا - 1 - باران شدیدي که بسیاري از خانهها را
10 رجب یمن 3 - آغاز قیام یمنی × ( 10 رجب شام (سوریه) 2 - آغاز شورش سفیانی (عثمان بن عنبسه × ویران میکند. 10 رجب
10 رجب ایران 4 - آغاز قیام سید خراسانی - خورشید 5 - نمایان شدن یک بدن در قرص خورشید (سر و سینه حضرت مسیح(ع))
- بین آسمان و زمین 6 - نداهاي سهگانه: الف.بدانیدکهلعنتخداوندشاملحالجمعیتستمگرانمیشود! ب. قیامت نزدیک شده
است اي جمعیت مؤمنان! ج. خداوندمتعالفلانی را فرستاده؛استحرفهایش را بشنوید و از او اطاعت کنید! - بین زمین و آسمان 7
- - دستیکهاز آسمان به چیزي اشاره و دلالت میکند - خورشید 8 - توقف خورشید از حرکت به مدت 3 ساعت 15 رجب ماه 9
ماه گرفتگی (خسوف) شعبان - جهان اسلام خیزشها، آغاز و امور و جریانات سیاسی متفرق و پراکنده میشود. ماه 14 ماهرمضان
خورشید 1 - کسوف و خورشید گرفتگی غیر طبیعی رمضان 23 ماهرمضان 2 - صیحه آسمانی: (جمعه) از آسمان الف. نداي
جبرئیل. حق با حضرت مهدي(ع)وشیعیانشاست! از زمین ب. نداي ابلیس: حق با عثمان (سفیانی) و پیروانش است! 25 ماهرمضان
30 نفر از قبیله بنیکلب با سفیانی شوال - نزدیک مدینه / ماه 3 - ماه گرفتگی و کسوف غیر طبیعی - شام 4 - بیعت کردن 000
100 نفر از ستمگران) (دیرالزور سوریه) و پیروزي سفیانی ذيالقعده - عراق - سوریه 1 - قبایل / معرکه قرقیسیا (و کشته شدن 000
22 ذيالقعده عراق (بغداد) 2 - سفیانی در بغداد کشتارگاهی برپامیکندو - جهت تهیه آذوقه مسافرت میکنند و میجنگند. 21
80/000 نفر را میکشد. ذيالحجه 10 ذيالحجه عراق(کوفه) 1 - سفیانی کشتارگاه کوفه را به راه میاندازد و علاوه بر مردم عادي
11 ذيالحجه مکه مکرمه 2 - آشوبهاي منی (تاراج شدن حجاج ودریدهشدن پردههاي عصمت - 70 عالم دینی را شهید میکند. 10
مکه مکرمه 3 - شهادت نفس زکیه درمسجدالحرام و بینرکن و مقام - مدینه منوره 4 - شهادت مرد × به حرام). 25 ذيالحجه
صفحه 57 از 66
- هاشمی (پسر عموي نفس زکیه محمد و خواهرش فاطمه) و اعدام آنها بر سردر مسجدالنبی(ص) محرم 9 محرم مکه مکرمه 1
جمع شدن 313 یار حضرت در مکه 10 محرم و شنبه مکه مکرمه 2 - روز ظهور: الف. خطبه حضرت در بین رکن و مقام (عاشورا)
ب. بیعت یاران با ایشان ج. نداي جبرئیل 12 محرم مدینه منوره 3 - حمله سپاهیان سفیانی به مدینه و تاراج اینشهروتخریب مقبره
مطهر حضرت رسول(ص) و خرد کردن منبر ایشان و کثافتکردن چهارپایان در مسجدالنبی(ص) (اشغالوحشیانه شهر توسط این
تذکر: علایم × .( ستمگران، سه روز به طول میانجامد). 15 محرم در بین مدینه و مکه 4 - فرو رفتن سپاه سفیانی در زمین (بیداء
12 میلی کوههاي منطقه . 2 . مشخص شدهاند. پینوشتها : 1 . بحارالانوار، ج 52 ، ص 223 (×) پنجگانه و حتمی ظهور با علامت
؛ ذاتالجیش دشت پهنا در سفید رنگی نزدیک منطقه بدر کبري است. 3 . الغیبۀ نعمانی، ص 169 ؛ اعلام الوري، ص 426
. 5 . 4 . الغیبۀ، نعمانی، ص 172 ؛ منتخبالاثر، ص 455 ؛ تاریخ الغیبۀالکبري، ص 500 . منتخبالاثر، ص 458 ؛ بشارةالاسلام، ص 119
- 6 . سوره سبأ( 34 ) آیه 51 . بحار الانوار، ج 52 ، ص 273 ؛ الزام الناصب، ج 2، ص 119 ؛ بشارةالاسلام، ص 58 ؛ یومالخلاص، ص 677
342 ؛ الحاوي ù 177 ؛ مثیرالاحزان، ص 298 ؛ بحارالانوار، ج 52 ، ص 316 ù 7 . کشفالغمه، ج 3، ص 325 ؛ الزامالناصب، ص 28 . 54
( 8 . سوره نساء( 4 . 228 ؛ بشارةالاسلام، ص 102 ù 160 ؛ الملاحم والفتن، ص 60 ، ینابیعالمودة، ج 3، ص 82 ù للفتلاوي، ج 2، ص 144
9 . الغیبۀ، نعمانی، ص 150 ؛ بحارالانوار، ج 52 ، ص 238 ؛ ینابیعالمودة، ج 3، ص 76 ؛ بشارةالاسلام، ص 102 ؛ الزامالناصب، . آیه 47
؛ 11 . بحارالانوار، ج 52 ، ص 187 ؛ منتخبالاثر، ص 456 . 175 . الزامالناصب، ج 2، ص 166 ؛ یومالخلاص، ص 701 ù19. ص 10
.13 . 12 . الغیبۀ نعمانی، ص 188 ؛ بشارةالاسلام، ص 102 ؛ تاریخ الغیبۀالکبري، ص 521 . بشارةالاسلام، ص 21 ؛ یومالخلاص، ص 673
؛ 15 . بشارةالاسلام، ص 270 . 14 . الزامالناصب، ج 2، ص 198 ؛ یومالخلاص، ص 679 . بشارةالاسلام، ص 184 ؛ یومالخلاص، ص 692
.45ù46. 16 . سوره نحل، ص 17 . الزامالناصب، ج 2، ص 259 ؛ المهدي(ع) منالمهد الیالظهور، ص 364 ؛ یومالخلاص، ص 293
. بحارالانوار، ج 52 ، ص 224 ؛ الزامالناصب، ج 2، ص 117 ؛ یومالخلاص، ص 307
ماه پري چهره
رضا قاسم?زاده از پرده اگر ماه پري چهره برآید با غمزه مستانه خود، جلوه?گر آید ما را دگر از هجرت او شکوه سرآید از غیبت
اگر ماه فروزنده درآید اي کعبه مقصود! قفل دل بر ضریح چشمان تو بسته?ایم و مبتلاي درد عشق و جنون و عذابیم. از خفمار
چشم تو بیماریم و در دام زلف تو گرفتار. از لهیب عشق تو بی?قراریم و بر کمند مهر تو دچار. امان از نرگس مست و فغان از دام
گیسویت که دایم در کمین این دل شیدا و صحرایی است دل من بسته مویت، اسیر طاق ابرویت دمادم در تب و تاب از چنان زلف
چلیپایی است شبی مهمان قلبم شو، تو اي روح اهورایی ببین ویرانه دل را، اسیر درد تنهایی است اي یوسف حسن و ملاحت! باز آي
که چشم ما چون یعقوب در هجر تو سرشک غم به دامان می?ریزد. دل ما کربلاست، سینه ما بقیع و چشم ما فرات. اي دادخواه
زیبا بود !» انتظار « شهیدان عشق! اي زائر غریبانه گلزار بقیع! اي نگاه حسرت تو سوار بر امواج فرات! تا کی مقیم سکوتی و در انتظار
آن چهره ماهش به تماشا زیباتر از آن یوسف زیباي دل آرا یک لحظه برون آر از آن پرده خدایا! تنها نه منم جلوه او را به تمنّا عالم
بود حیرانی آن نقطه خالش اي پناه خستگان! ما به خون نشستگان تیر مژگان توایم که ناوك مژگان تو، دل ما شکافته و خرمن
هستی ما از آن خال جانسوز تو می?سوزد. قامت رعناي دل از بار سنگین فراق شکسته و مرغ نغمه?خوان عشق، تنها به یاد روي تو
سرود عشق می?خواند. اي هستی من! عمریست در انتظارم و بی?قرار. گاهی چون منصور در اندیشه دارم و گاه چون پروانه در سر
سوداي آتشم. از عشق تو چون لاله داغدارم و دل خون. تنها بهانه رویش من، تابش آفتاب جمال توست. اما از آن ترسم که بهار
عمر رو به خزان نهد و وصال دست ندهد. مونس من! عمري در سرا پرده عزلت در حسرت دیدارم و از هجر تو بیمار. در بستر
بیماري جز یاد تو درمانم نیست و در گوشه تنهایی جز نام تو یاري. مهر عشق تو بر دلم نشانه اعتبار است و تاج عزّ بندگی بر سرم،
صفحه 58 از 66
نشانه افتخار. کوچه?هاي شهر دل را به انتظار مقدمت آذین بسته و برآستان در نشسته?ایم. ما در غم هجر تو، با دیده خونباریم در
عشق و وفاداري، ما شهره بازاریم تو یوسفی و ما هم، مشتاق خریداریم در دایره قسمت، ما نقطه پرگاریم جانان من! گاهی به سیه
روزي خود می?اندیشم که چقدر از آفتاب فیض تو محرومم و گاه بر تیره?روزي خود افسوس می?خورم که چرا در محاق ظلمت
فرو رفته و در کنج عزلت نشسته?ام در حالی?که انوار تجلّی خورشید حقیقت، آفاق را منوّر ساخته است. اي طاووس گلشن عقبی!
بر ما خرابه?نشینان گلخن دنیا نظري انداز که کشتی امید ما در ساحل انتظار به گل نشسته است. ما به انتظار روزي نشسته?ایم که
را از قاموس حیات پاك کنی. به?امید آن روز... » انتظار « تو بازآیی و واژه
یادنامه
خواهم گفت روزي آنچه بسته راه بغض سنگین مرا؛ خواهم شکست روزي شیشه غرور خود را و فرو خواهم ریخت روزي دیوار
دلم را و پنجره?اي خواهم گشود رو به شهر آشنایی؛ شهر گلهاي زیبا و خواهم نشست در کنار پنجره و نظاره خواهم کرد شکوه
شکوفایی گلها را. شاید آن روز دیگر من نباشم، آن روز ما هستیم؛ ما یعنی من و تو یا بهتر بگویم ما یعنی تو، تو سراسر وجود من
هستی، پس تو می?توانی من باشی. در وادي یاران، من و تو وجود ندارد و معنایی ندارد. یاد تو هر روز بغض گلویم را می?گشاید
و مرواریدهاي بلورین چشمانم را چون باران می?باراند. دوست دارم زیباترین جملات را بگویم ولی وقتی به تو فکر می?کنم قلم
و کلمات یاریم نمی?کنند یا شاید قاصر هستند، تو و تنها تو، اندوه سهمگین دل بی?نواي مرا سبک خواهی کرد و مرهم درد
بی?درمانم خواهی شد. می?دانم آدرس را اشتباه نیامده?ام می?دانم که در پیمودن راه بسیار اشتباه کرده?ام ولی تو را به درستی
یافته?ام، هر چند درکت نکرده?ام ولی هر روز با تو می?گویم هر آنچه باید بگویم و از تو می?خواهم هر آنچه باید بخواهم. ولی
از خواسته?هاي دلم مپرس که پاسخی ندارد یا بهتر، پاسخش نزد خودت است و تو بهتر می?دانی اي بهترین خوبان! زهرا مقدم -
کرج
یک خم هنوز در بسته است....
حسن بیاتانی 1. أللّهمّ أدخل علی أهل القبور السّرور دنیا مثل قبر بزرگی است که مردگان آن، نسلهاي بیشماري از فرزندان آدم و
حوّایند(ع)، با آرزوهاي کوچک و بزرگی که به گور برده?اند. خدایا! ما وارثان ماتمزده اهل قبور را با نوید برآورده شدن
آسمانی?ترین آرزوي آدم خاکی - که سینه?هایمان را سخت می?فشارد -، شاد و مسرور فرما!. خدایا! زمین - این قبرستان مرده
آرزوهاي فرزندان آدم - را با قدوم احیاگر آن کس که آمدنش را وعده فرموده?اي، زنده و اهل آن را سرزنده گردان!. خدایا!
سالهاست، دنیا دوستی و آرزوهاي پست و کوچک دنیوي، دلهاي ما را که روزگاري قدمگاه تو بوده?اند، میرانده است؛ و ما امروز
مردگانی هستیم که به زندگی در قبور متحرکمان خو کرده?ایم. آرزوي، زیارت وجه زیباي خودت را، شورآفرین قلبهایمان کن!
تا به « ! خدایا! زبانم لال، اگر روزي آرزوي دیدن و پابوسی امامم را به گور بردم، منت?گذار و لحظه?اي او را بر مزارم عبور ده
2. أللّهمّ أغن کلّ فقیر خدایا! هر چه مال?اندوزي می?کنیم فقیرتر می?شویم و هر چه به دنبال .» بویش ز لحد رقص?کنان برخیزم
خواسته?هایمان می?رویم، بی?نیاز نمی?شویم. ما را به نیاز حقیقی?مان برسان و درآغوش او از همه چیز بی?نیازمان کن! خدایا!
دینت را که بازیچه زبان ما بندگان هوس گردیده و در این بازي، رنگ و بوي حقیقی?اش را از دست داده، با ظهور تجدید کننده
شریعتت، غناي دوباره بخش! خدایا! ما را که بدون او هیچ نداریم به او که همه چیزمان است برسان! خدایا! او را که در دولت
کریمه?اش هیچ فقیري نخواهد ماند، بر زمین حاکم گردان! 3. أللّهمّ أشبع کلّ جائع خدایا! بی?قراران زیارت آن طاووس زیباي
اهل جنت را، سیراب از تماشاي قامت رعنایش کن! خدایا! ما را از دنیاطلبی سیر کن تا اشتهایی جز تماشاي او که وجه زیباي
صفحه 59 از 66
توست در دل نپرورانیم. خدایا! تا کی شاهد آن باشیم که انسانها - به ظلم - از گرسنگی جان می?دهند؟ این همه گرسنه را کس
نمی?تواند سیر کند، مگر او که وعده داده?اي در سایه حکومتش هیچ کس گرسنه سر به بالین نگذارد. به تمناي چشم گرسنگان،
حکومتش را در زمین برقرار گردان! 4. أللّهمّ اکس کلّ عریان خدایا! بر قامت دین، لباس سر بلندي، بر قامت ولایت لباس
حکومت، بر قامت اولیائت لباس عزت، بر قامت دشمنانت لباس ذلت، بر قامت زمین لباس حیات و بر اندام دل آراي یوسف
زهرا(ع) لباس ظهور بپوشان! خدایا! قلب ما را پیش از آن?که در سرماي غیبت، منجمد شود، در گرماي آغوش او پناه ده! 5. أللّهمّ
أفض دین کلّ مدین خدایا! با دستان او که کلید گنجینه?هاي زمین و آسمانت را به او سپرده?اي، دین تمام دینداران را بپرداز!
خدایا! بودنمان را مدیون حجتت هستیم. توفیق ده تا با فدا کردن هستی?مان در رکاب او، ذره?اي از این دین را ادا کنیم! خدایا!
مدیون تمام نعمات توایم و براي هر نعمتی، بی?نهایت، شکر بدهکاریم. با چه رویی از تو بخواهیم که نعمتت را بر ما تمام کنی؟ -
یعنی ولی ما را به ما برسانی - مگر اینکه بگوییم فقط اوست که می?تواند شانه ما را از زیر بار این همه دین، خالی کند. پس
نعمتت را بر ما تمام کن! 6. أللّهمّ فرّج عن کلّ مکروب خدایا! هیچ گرهی نیست که جز با دستهاي او باز شود و هیچ گرهی نیست
که با دستهاي او باز نشود. با ظهور او گره از کار عالم بگشا! خدایا! تنها گرفتاري و غم و اندوهمان را غیبت او قرار ده تا تنها
حاجتمان فرج او باشد. خدایا! هیچ گرهی در کار او نیست، مگر اینکه با دستهاي ما بسته شده است. ما را با توفیق طاعت و کسب
رضایت خودت، موفق به گشودن گرهی کن که با دست خود بسته?ایم! خدایا! او را که از بی?صاحبی ما، اندوه می?خورد، با
تحقق حکومتش و سروري بر ما، خشنود گردان! 7. أللّهمّ ردّ کلّ غریب خدایا! ما را که از دامن پاك او گریخته?ایم و آواره
برهوت هواهاي نفسانی شده?ایم، دوباره به وطنمان که آغوش اوست برگردان! خدایا! اورا که از ما رنجیده و غریبانه از شهر ما
رخت بربسته و در جایی که ما نمی?دانیم، منزل گزیده است، دوباره به دیار ما شرمندگان ظلم خویش، باز گردان! خدایا! این
آرزوي قلبی او را که آرزوي ما نیز هست، یعنی پاك شدن گرد غربت از چهره دین و اولیاي دین هر چه زودتر به استجابت برسان!
8. أللّهمّ فکّ کلّ أسیر خدایا! ما را از زندان تاریک و سرد خواسته?هاي زشت نفسانی و از زندان تاریک?تر و سردتر، هجران او
رهایی بخش! خدایا! غل و زنجیرهاي نفس را از دست و پاي عقلمان بگشا، تا نجات و آزادي را تنها در رسیدن به او بیابیم و
بندگی او را اسارت نخوانیم! خدایا! ما را پاك پاك کن و همه گناهانمان را ببخش، تا او که زندانی پلیدیها و گناهان ماست،
نجات یابد! خدایا! ما را اسیر او کن تا از بند غیر او آزاد شویم! 9. أللّهمّ أصلح کلّ فاسد من أمور المسلمین خدایا! مرا که با فسادم،
مانع ظهور او و اصلاح امور مسلمین به دست او شده?ام، اصلاح فرما! خدایا! تنها چیزي که به صلاح ماست، ظهور اوست و آنچه
که مانع ظهور اوست، فساد ماست؛ و حکومت هر آنچه که غیر او یا بیگانه با اوست - بر ما - موجب فساد ماست. ما را با رهایی از
سلطه دشمنان او و خدمت به نظامی که به نام اوست، به صلاحمان، که حکومت اوست برسان! 10 . أللّمّ اشف کلّ مریض خدایا! هر
چه زودتر او را به عیادت همه بیماران بفرست! خدایا! ما را بیمار او کن، تا از همه بیماریها شفا یابیم. خدایا! با شربت وصل او، قلب
هجران کشیده ما را از آتش تب فراقش، شفا بخش! خدایا! با ظهور تنها امید قلب حضرت زهرا(س)! بازوان شکسته، سینه مجروح و
گونه کبودش را شفاي آجل مرحمت فرما! 11 . أللّمّ سدّ فقرنا بغناك خدایا! ما به غیر از تو و او کسی را نداریم. احتیاج ما به او با
هیچ چیز برطرف نمی?شود جز به دست تو و رساندن او به ما. خدایا! مسئلت از غیر تو و نیاز به غیر او، ما را در پرتگاه فقر افکنده
است. نیاز به او را که نجات?بخش ما از این سقوط و تنها مایه بی?نیازي ماست، در دلهایمان برویان! خدایا! ما را محتاج او کن تا
تیره ما را به » حال « . سیاهمان که بی?او سپري شد » گذشته « ! از غیر او بی?نیاز شویم! 12 . أللّهمّ غیر سوء حالنا بحسن حالک خدایا
ما را بی?او ببین! و روزگارمان را بدون او مپسند! خدایا! حال و روز ما را که خالی از اوست » حال « ي روشن او برسان! خدایا » فردا «
با حال و روز خودت که پیش او و با اوست، تغییر ده! خدایا! او را پیش ما بفرست تا ما را پیش تو بیاورد! 13 . أللّهمّ أفض عنّا الدّین
خدایا! خودت، دین سنگین ما را به او که تحقق سروري او بر ماست، بپرداز! خدایا! گناهان ما غیبت او را تمدید می?کند و غیبت
صفحه 60 از 66
او، دین او را برگردن ما سنگین?تر می?گرداند. بر همه گناهان ما قلم عفو و مغفرت کش! 14 . و أغننا من الفقر خدایا! شنیده?ام
که بعضی?ها را فقیر می?کنی تا متوجه تو شوند و به درگاه تو روي نیاز آورند. ما را نه به واسطه فقر، که به واسطه او و در دولت
کریمه او به بارگاه خودت بکشان! خدایا! مرا در فقري قرار مده که نهایتش کفر است. - مرا از او فقیر نکن! - مرا در فقري قرار ده
خدایا! این چهارده دعاي مرا که × ! که نهایتش ایمان است. - مرا فقیر او کن! - خدایا! ما را با او بی?نیاز کن و به او بی?نیاز مکن
همگی یک دعا بودند، به یک استجابت که چهارده استجابت است، برسان! و حکومت او را که حکومت چهارده تن است، هر چه
زودتر بر زمین سایه?گستر فرما!
آخرین شاهد
سهیلا صلاحی اصفهانی روزگار داستانهایی دارد در فراز و فرودهایش که سخت شگفت?زده?ات می?کند و حسی غریب را در
تو پدید می?آورد. حسی غریب، اما نزدیک. حسی از جنس خواستن و دل بستن، دوست داشتن و عشق ورزیدن. حسی از گونه
باور و یقین! چگونه می?توان تکراري این چنین را دید و باور نیاورد؟! دو مرد که هر یک، هم خودند و هم دیگري! دو مرد که
سرنوشتشان به هم گره می?خورد تا تاریخی دیگر را بیاغازند. رنج یتیمی، محمد را به خانه علی می?کشاند، و درد فقر، علی را به
دستان تواناي محمد می?سپارد، محمد دامان فاطمه، مادر علی، را می?بوید، و علی پیراهن خدیجه، همسر محمد را. گل لبخند
محمد، بهار خانه علی است، و تبسم شیرین علی، همه لذت صحن و سراي محمد. کلام خدا، جان محمد را می?لرزاند، و سخن
محمد، دل علی را از جا می?کند. قدمهاي سست که محمد را وا می?نهند، دست محکم علی به یاریش برمی?خیزد، و دست علی
که بسته می?شود، تنها قدمهاي محمد است که او را آرام می?کند. زخمهاي جسم محمد، روح علی را می?آزارد، و خستگی تن
علی بر شانه?هاي محمد سنگینی می?کند. بستر خالی محمد را، ارادت علی پر می?کند، و دل دریایی علی را، لطف محمد
فرامی?گیرد. تنهایی محمد، با همراهی علی جمع می?شود، و سکوت علی، با نام محمد معنا می?یابد. سیادت سپاه محمد، به
حضور گرم علی است، و بودن علی، بهانه?اي است براي هم نفس شدن با محمد. شمشیر علی بالا که می?رود؛ جبرئیل در گوش
سر می?دهد، و توان علی متجلی که می?شود؛ زبان محمد به حمد خدا گشوده می?گردد. در سفر » لافتی إلاّ علی « محمد آواي
آسمانی محمد - آنگاه که فرشته بزرگ خدا تاب رفتن با او را نمی?آورد - علی به استقبالش می?آید، و در سفرهاي دور و
نزدیک علی نیز، دیدگان محمد، مهربان?ترین منتظران اویند. عجبا که این دو مرد، شیفته یک زن?اند، و او کسی جز فاطمه نیست.
فاطمه، دختر محمد است و همسر علی. فاطمه، جاري کوثر است در وجود محمد. فاطمه، شیرینی زمزم است به کام علی. موقف
حج محمد، سعی علی است. و صفاي مشعر علی، عرفات محمد. محمد خودف خود علم است، محمد عینف عین عشق است، محمد
حقف حق عرفان است، و علی نیز علم است و عشق است و عرفان. و این همه یکرنگی را، غدیر، این پایگاه پر برکت همه تاریخ، با
او آخرین شاهد عادل صمیمیت این دواست وقتی دستهاشان چون « صد زبان در جاي جاي هستی، بلند بلند فریاد می?کند
.» سرنوشتشان به هم گره می?خورد
شوق وصال
دریا در غدیر از کران مشرق آمد عالم آرا در غدیر با طلوعی جاودان، خورشید بطحا در غدیر مسند انداز زمین شد آسمان آن دم
که دید در فراز این فرود، عرش معلّا در غدیر ز آن دو پیکر تیغ تا جوید فروغ ایزدي خیمه بر بام فلق افراشت جوزا در غدیر ریخت
گردن?بند پروینی به بزم آفتاب بر جبین موج، رقصان شد ثریا در غدیر هر ستاره، دیده?اي شد، دیده?اي چشم انتظار کهکشان را
تا ببیند مرتضی را در غدیر تا علی دست خدایی کرد بیرون ز آستین از بغل بیرون نیامد دست بیضا در غدیر با ولایت استوار، آیین
صفحه 61 از 66
یزدانی نگشت بر اهورایی سریر نور، الاّ در غدیر مثل شبنم پاك از دامان گل پرواز کن تا مگر آگه شوي از راز دریا در غدیر برکه
کی دریاي پر گوهر برآرد در کنار اي عجب ناممکن آمد ممکن، اما در غدیر ز آن خفم سربسته خضر آورد آب زندگی مردگان
را مژدگانی جان مسیحا در غدیر تا برافروزد تنور شعله خیز کربلا سر کشید از خاك گلگون، لاله لا در غدیر مشفق کاشانی دفرّف
ولایت این زمین بانگ وفاداري او ساز نکرد چاه هم غفصه تنهایی او باز نکرد آن لبی کز صدفش دفر ولایت می?ریخت در
غدیري ز خفم افشاي یکی راز نکرد در سراي ازلی هفلهفله?اي خاست به پا آسمان یک ورق از قصه هم آغاز نکرد آن همه نازف
علی بر فلک و مفلک و مَلَک سوي مسکین نگهی از سرف آن ناز نکرد تا قلم شرح غدیر خفمف او داد به دل دل به?جز نام علی
بر قلم آواز نکرد بهناز رستمی (شهپر) بهار حضور صداي بالا ملایک ز دور می?آید مسافري مگر از شهر نور می?آید؟ دوباره
عطر مناجات با فضا آمیخت مگر که موسی عمران ز طور می?آید؟ شراب ناب تبلور به شهر آوردند تمام شهر به چشمم بلور
می?آید! ستاره?اي شبی از آسمان فرود آمد و مژده داد که، صبح ظهور می?آید چقدر شانه غمبار شهر حوصله کرد به شوق آنکه
پگاه سفرور می?آید مسافري که شتابان به یال حادثه رفت به بال سرخ شهادت، صبور می?آید! به زخمهاي شقایق قسم، هنوز از
باغ شمیم سبز بهار حضور می?آید مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک?ست؟ صداي پاي سواران ز دور می?آید! ناصر فیض نذر امام
مهدي(ع) از پشت دیوار قرون یکروز، مردي می?آید از خدا سرشار با کوله?باري از شقایق پر، با هیأتی از کربلا سرشار صدها چو
داود نبی مَستند، از عطر آواز نگاه او با او تمامف این سکوتستان، می?گردد از شعر خدا سرشار می?آید و فوج کبوترها، از
چشمهایش بال می?گیرند خواهد شد، آري! آسمان آنروز، از وسعت پروانه?ها سرشار فردا تمام خاك می?بالد، بر وسعت
آیینه?هاي سبز فردا تمام خاك خواهد شد، از نان و گل نور و صدا سرشار اي چشمهاي انتظار آلود، باید شکیباتر ازین باشید وقتی
که چشم مست آیینه ست، از انتظار بهت?زا، سرشار نعمت?اللَّه شمسی?پور
گلباران
پنجره?ها بازند ماه اما داخل نمی?شود این خانه بی?تو همیشه تاریک است. تنهایی معبدي است که زانو می?زنم در آن و دعا
می?خوانم که دوست بیاید. رحمت حقی?پور تنهاترین عاشق این راه امشب مرد کم دارد این چاه امشب درد کم دارد این
کوچه?هاي ساکت و تاریک یک خیّر شبگرد کم دارد لبخند و نان گرم هر شب را این خانه?هاي سرد کم دارد مرغ سحر دیگر
نمی?خواند انگار یک همدرد کم دارد بعد از تو، اي تنهاترین عاشق! این شهر، آري، مرد کم دارد. حمیدرضا شکارسري موعود
ساده است اگر بهار جنگلی سترگ را برگ و بر دهد یا پرنده را ز شاخه?اي به شاخه?اي دگر سفر دهد من در انتظار آن بهار گرم
و بیقرار و آفتابی?ام، می?رسد مرا عبور می?دهد ز روزهاي سرد سخت خاك را پرنده می?کند؛ سنگ را درخت... مصطفی
علی?پور
کجاست شمس طلیع
سپاس و حمد خدایی که خالق است و ولی خدایف جود و سخا و خدایف لم یَزلی خداي فارج هَمّف و ساتر العورات خداي واحد
و فرد و ونور فی?الظلمات سپس درود فراوان به آن سراجف منیر به مصطفی، به محمد(ص)، به آن رسولف بشیر سلام بر یل
میدانف کارزار، علی(ع) سوارف صف?شکنف دشمنف نزار، علی سلام و رحمت و برکت به سیدالسادات امیرف کلف جفیفوش
و صاحفبَ الغَزَوات بر آن مفذَکّفر و مفنذفر لفکفلّف قَومف هاد امیر قافله عشق، آن سبیلف رَشاد سلام کامل و وافر به حجۀ الَابرار
علی ولیّف خدا، مَا اطَّرَدَ لَیلٌ و نَهار سلامف من به مدینه، به آیه تطهیر به حجّف آخر احمد، به چشمه سارف غدیر چو گشت
موسمف هجرانف آن رسولف نذیر رسید، آیه اَلیَوم، روزف عید غدیر که اي رسول، خبر ده زف آن چه بر تو رسید نترس،
صفحه 62 از 66
یَعصفمفکَ اللَّه، آن حمیدف مجید بگو که من به جز از دوستی به ذفی القربی نخواهم اجرف رسالت در این جهان زف شما علی و
من به مثالف درختف واحده?ایم برایف خلقتف عالم، اساس و قاعده?ایم که شهرف حکمت و دانش منم علی درف آن امیرف
بدر و حفنَین و عصاره دل و جان خداي من! ز تو خواهم که وَالف مَن والاه تو یار و یاور او باش، عادف مَن عاداه پس از شهادتف
مولا، دلیلف ره حسن است حسین، بعدف برادر، امامف مرد و زن است ز نسلف پاك حسین?اند، نفه امام برین سبیلف بعد سبیلف
و هادیانف امین فغان ز کینه اعداء که نسلف پیغمبر شده است کشته امامی پس از امامف دگر به اهل بیت پیمبر، یَضفجّف
اَلضَّاجفون به اشک و ناله و ندبه، یَعفجّف اَلعاجّفون کجاست هادیف دوم، حسن و یا، که حسین صدیقف بعد صدیقف ز نسلف
پاکف حسین کجا شدند فروزنده اخترانف منیر سفینه?هاي نجاتف ز گردبادف سعید کجاست منتظرف ما، مفبفیدف اهلف ففسوق
کجاست واسطه فیضف خالق و مخلوق کجاست مفنتقفمف ما کجاست بابف خدا کجاست، افبنف بتول و کجاست شمسف ضفحی
کجاست پایه ایمان، کجاست نجمف زهیر کجاست شمسف طلیع و کجاست ماهف منیر کجاست وعده حق، کو کجاست نورف
دو عین کجاست طالبف خونف شهیدف تشنه، حسین کجاست هادمف شرك و کجاست پرچم دین بقیۀاللَّهف فی?الَارض،
رهنمایف متین کجاست طامفسف آثارف زَیغف وَالاَهواء کجاست صدرف خلایق و صاحب التقوي عزیزٌ علیّ اَرَي الخلقف
لاتفري، بَرف من اَبی و نفسی و افمّفی فداك یابن حسن متی تَرانَا نَراكَ وَقَد نَشَرتَ لفواء افلی متی اَحارف فیکَ یا مولاي عزیزف
از تبف هجران، وَ دفونفیَ البَلوي وَ لایَنالفکَ مفنّفی ضَ جفیجٌ ولا شَ کوي بیا ز غیبت و هجران، تمام کن مهدي بیا غریبف مهاجر،
قیام کن مهدي بیا ز مشرقف عالم، سوارف ناپیدا پناهف بی?کسیف ما، ذخیره فردا شکیب، بی?تو ندارد دلم، در این تب و تاب
زف پشتف پرده غیبت، ظهور کن، بشتاب غریبف خسته تنها، گفلف اَهورایی گواه داده دلم، تو ز راه می?آیی بیا که صبحف
شبف انتظار، نزدیک است قرارگاه دلف بی?قرار، نزدیک است زمین نظاره?گرف ظلم و فتنه و غوغاست بیا که چشمف عدالت به
دستهایف شماست بیا که مژده وصلت بهار کرده خزان نسیم بویف خوشت زنده می?کند دل و جان سروستان، جمیله کهندل
مثل پیرمرد قفلساز دینداري کنید تا...امام(ع) به سراغ شما بیایند
یکی از دانشمندان، آرزوي زیارت حضرت بقیۀاللَّه ارواحنا فداه را داشت و از عدم موفقیت خود، رنج می برد. مدتها ریاضت کشید
می رفت و به عبادت می پرداخت، تا شاید » مسجد سهله « و آنچنان که در میان طلاب حوزه نجف مشهور است، شبهاي چهارشنبه به
توفیق دیدار آن محبوب عاشقان نصیبش گردد. مدتها کوشید ولی به نتیجه نرسید. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد
متوسل شد، چله ها نشست و ریاضتها کشید، اما باز هم نتیجه اي نگرفت. ولی شب بیداریهاي فراوان و مناجاتهاي سحرگاهان،
صفاي باطنی در او ایجاد کرده بود، گاهی نوري بر دلش می تابید و حقایقی را می دید و دقایقی را می شنید. روزي در یکی از این
به عشق دیدار، رنج این .» دیدن امام زمان(ع) براي تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر سفر کنی « : حالات معنوي به او گفته شد
مسافرت توانفرسا را بر خود هموار کرد و پس از چند روز به آن شهر رسید. در آنجا نیز چله گرفت و به ریاضت مشغول شد. روز
الان حضرت بقیۀاللَّه، ارواحنافداه، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازي نشسته « : سی و هفتم و یا سی و هشتم به او گفتند
با اشتیاق ازجا برخاست. به دکان پیرمرد رفت. وقتی رسید دید حضرت ولی »! اند، هم اکنون برخیز و به خدمت حضرت شرفیاب شو
عصر(ع) آنجا نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز می گویند. همین که سلام کرد، حضرت پاسخ فرمودند و
اشاره به سکوت کردند. در این حال، دید پیرزنی ناتوان و قد خمیده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: اگر
ممکن است براي رضاي خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی بخرید که من به سه شاهی پول نیاز دارم. پیرمرد قفل را گرفت و نگاه
کرد و دید بی عیب و سالم است، گفت: خواهرم! این قفل دو عباسی (هشت شاهی) ارزش دارد؛ زیرا پول کلید آن، بیش از ده
دینار نیست، شما اگر ده دینار (دو شاهی) به من بدهید، من کلید این قفل را می سازم و ده شاهی، قیمت آن خواهد بود! پیرزن
صفحه 63 از 66
گفت: نه، به آن نیازي ندارم، شما این قفل را سه شاهی از من بخرید، شما را دعا می کنم. پیرمرد با کمال سادگی گفت: خواهرم!
تو مسلمانی، من هم که مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش
دارد، من اگر بخواهم منفعت ببرم، به هفت شاهی می خرم، زیرا در معامله دو عباسی، بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافی
است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت شاهی می خرم و باز تکرار می کنم: قیمت واقعی آن دو عباسی است، چون من کاسب
هستم و باید نفعی ببرم، یک شاهی ارزانتر می خرم! شاید پیرزن باور نمی کرد که این مرد درست می گوید، ناراحت شده بود و با
خود می گفت: من خودم می گویم هیچ کس به این مبلغ راضی نشده است، التماس کردم که سه شاهی خریداري کنند، قبول
نکردند؛ زیرا مقصود من با ده دینار (دو شاهی) انجام نمی گیرد و سه شاهی پول مورد احتیاج من است. پیرمرد هفت شاهی به آن
آقاي عزیز! دیدي و این منظره را تماشا کردي؟! اینطور شوید « : زن داد و قفل را خرید؛ همین که پیرزن رفت امام(ع) به من فرمودند
تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودي ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من
بتوانم با شما همکاري کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این
هم امتحانی که داد. از اول بازار، این پیرزن عرض حاجت کرد و چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه در مقام آن بودند که
ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداري نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته اي بر او نمی گذرد، مگر آنکه
برگرفته از: محمدرضا باقی اصفهانی، عنایات حضرت × : 1 پینوشتها ». من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی می کنم
. 1 . ملاقات با امام عصر، ص 268 . 204 ، به نقل از: سرمایه سخن، ج 1 - مهدي(ع) به علما و طلاب، ص 202
درباره مرکز